رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

شمال و دندون در آوردن

دختر ناز و قشنگم سه شنبه به همراه بابا و خاله و عمو اومدید دانشگاه دنبالم و رفتیم خونه ی مادرجون.بچه ها خیلی منتظرت بودند. خیلی وقت بود که ندیده بودیمشون و اونها هم بی صبرانه منتظرت بودند. خیلی تو این چند روز بازی کردی می رفتی تو حیاط و این ور و اون ور می دویدی.هوا هم که عالی بود. وقتی برگشتیم تهران.مدام بهونه ی بچه ها رو می گرفتی.همشمی رفتی بغل بابا تا اون ببرتت بیرون. به سختی خوابوندمت. جمعه صبح که خونه ی مادر جون بودیم دیدم 4 تا دندونت با هم در اومد.دو تا دندون پایین ، یه دندون بالا و آسیاب بالا. بمیرم برات که این همه دردکشیدی. بچه ها بهت یاد دادن که وقتی می گن 1 ، 2 بگی سه .صدات رو هم نازک می کنی و می گی .خیلی بامز...
21 آبان 1391

خاطره ی روزانه

24 مهرماه 1391 عسلم،کلاس های مامان شروع شده.حالا دیگه باید هفته ایی سه روز برم سرکار و تو هم پیش خاله فاطی بمونی .روزای اول خیلی سخت بود ولی حالا دیگه خیلی بهش عادت کردی.دیگه خیال من هم راحت شده.باهم بازی می کنید میخوابید غذا می خورید و کارتون نگاه می کنید. عزیزم راه رفتنت خیلی خوب شده.تقریبا دیگه چهار دست و پا نمی ری و همش راه میری.چند روزی هم میشه که می تونی بدون کمک وایسی وراه بری یا خم شی و یه چیزی برداری و راه بری.من خیلی خوشحالم.حالا دیگه می تونیم بریم بیرون ، به پاهات کفش بپوشونم و دستت رو بگیرم و راه بری.باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی.حالا دیگه تصور زندگی بدون تو غیر ممکنه.خدایا شکرت بابت دختر نازم     ...
10 آبان 1391

چهارشنبه 10 آبان 1391

دختر عزیزتر از جانم ،داشتم عکس هات رو نگاه می کردم چقدر زود گذشت.حالا یکسال و تقریبا دو ماهه که اومدی و با حضور گرمت به زندگیمون معنای جدیدی دادی.از بودنت تو زندگیمون خیلی خوشحالیم و به خودمون می بالیم که دختر نازی مثل تو داریم و از خدای بزرگ و مهربون سپاسگذاریم. خدای عزیزم ممنونم که با اومدن دخترم ، خوشبختیمون رو کامل کردی. اینجا حدودا 4 ماهه هستی.             اینم عکس چهارشنبه ی هفته ی قبل که با هم رفتیم پارک و تو تمام مدت درحال تاب بازی بودی.       ...
10 آبان 1391
1